روزی جوانی جهت کار پیش پیرمردی رفت که چوببری داشت.
جوان نیرومند و درشتاندام به پیرمرد گفت: من به کار نیاز دارم آیا در اینجا کاری برای من هست؟
پیرمرد گفت آری شما میتوانید با این تبر درختان را قطع کنی و بابت هر درخت یک سکه از من دریافت نمایی.
جوان خوشحال شد و از روز بعد کارش را شروع کرد. او با تلاش و
پشتکار و قدرت جسمی فراوانی که داشت توانست در روز اول ۲۰ درخت را قطع کند و ۲۰
سکه دریافت نماید.
روز
دوم با خود گفت امروز تلاشم را بیشتر میکنم تا سکههای بیشتری به دست بیاورم.
در
پایان روز دوم بااینکه تلاشش را بیشتر کرده بود نتوانست بیشتر از ۱۵ درخت قطع نماید.
با
خود گفت اشکالی ندارد فردا جبران میکنم.
اما
روز بعد با همه تلاش بدنی فراوانی که انجام داد نتوانست بیشتر از ۱۰ درخت را قطع کند و فقط ۱۰ سکه نصیبش گردید.
او از کارش ناامید شد ونزد پیرمرد رفت و گفت:
دیگر
قصد ندارد در چوببری کار کند.
پیرمرد
که بسیار باتجربه بود از جوان پرسید: چرا میخواهی بروی؟
جوان
پاسخ داد: هر چه تلاش میکنم کمتر نتیجه میگیرم.
پیرمرد
گفت: آیا در چند روز گذشته تبرت را تیز کردهای؟
جوان
گفت: چه میگویی من اصلاً وقت نداشتم که بخواهم تبرم را تیز کنم
پیرمرد
گفت: ای جوان اگر از ذهنت استفاده میکردی و فقط روزی چند دقیقه برای تیز کردن
تبرت وقت میگذاشتی حتماً هرروز سکههای بیشتری نصیبت میشد.
زیرا
هرروزی که میگذشت تبر تو کندتر شد و تو هر چه بیشتر تلاش میکردی کمتر نتیجه میگرفتی.
برای همه ما حکایت بالا آشناست.
حکایتی که به ما خاطر نشان می کند غرق شدن بیش از حد در روزمرگی ها حتی اگر با تلاش بسیار همراه باشد، ما را به نتیجه مطلوبمان نمی رساند.
اما چگونه برای تیز کردن تبر خود وقت بگذاریم؟
بنا به تجربه شخصی من، این کار نیازمند تنهایی است. نه اینکه فقط از انسان ها و روابط اجتماعی خود دور شویم؛ از گوشی موبایل، خانواده، تمام کسانی که ما را می شناسند برای چند ساعتی فاصله بگیریم و قدم بزنیم. قبل از هر چیز این کار نیازمند جرئت و جسارت تنها ماندن با خود و پذیرش واقعیت هاست.
وضعیت حال حاضر خود را بپذیریم. پذیرش هم به معنای دوست داشتن نیست. به معنای آگاهی است؛ یعنی می دانم که در این وضعیت هستم و مسئولیت تمام آن را می پذیرم و می دانم که جایی که اکنون هستم، نتیجه تمام تصمیم های درست و غلط خودم بوده است.
می توان از این تنهایی و قدم زدن استفاده کرد و چرایی نرسیدن به اهداف و نتایجی که پیش بینی کرده بودم را بررسی کرد. مطابق این آنچه در این درس متمم مطرح شده است.
من خودم کتابخانه ملی را انتخاب کرده بودم. روزهای جمعه شلوغش اما با انتخاب من مبدل به روز خلوتی شده بود و تنها بودم در میان شلوغی ها. آنجا برایم محلی بود برای فکر کردن و برنامه ریزی و بررسی دلایل شکست یا موفقیتم. قدم زنان با ویس ریکوردر گوشی مشغول ضبط فایل صوتی بودم که این کار را از کتاب چرا باید زیادتر حرف بزنیم شاهین کلانتری یاد گرفته ام.
هر کس شیوه ای دارد و روشی برای خلوت و تنهایی و تیز کردن تبر خود. یکی در مکان های مذهبی، یکی در حین سیگار کشیدنش، یکی در تعامل با اساتید و اسطوره هایش، یکی در میان کتاب هایش و الی آخر.
اما نداشتن این خلوت و تنهایی آنقدر ما را در زندگی روزمره غرق خواهد کرد که تا سر بلند کنیم فرصت خود را از دست داده ایم برای ساختن رویاهایمان.